جدول جو
جدول جو

معنی خوش رقص - جستجوی لغت در جدول جو

خوش رقص
متملق، چاپلوس، خودشیرین، خوش خدمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش لقا
تصویر خوش لقا
(دخترانه)
خوش (فارسی) + لقا (عربی) خوش صورت، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوش رو
تصویر خوش رو
خوش صورت، خوشگل
کنایه از مهربان
کنایه از خنده رو، گشاده رو، خندان، فراخ رو، بسّام، گشاده خد، روباز، بشّاش، روتازه، تازه رو، بسیم، طلیق الوجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نقش
تصویر خوش نقش
ویژگی قالی یا پارچه ای که نقش و نگار و رنگ آمیزی زیبا دارد، کنایه از دارای شانس خوب در بازی ورق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش رنگ
تصویر خوش رنگ
دارای رنگ خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش وقت
تصویر خوش وقت
خوشحال، شادوخرم
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ رَ)
خوش رفتاری. نیکوروی. نیکوروشی. خوش روشی:
هنوزم کهن سرو دارد نوی
همان نقره خنگم کند خوشروی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ رَ وِ)
آنکه رفتار خوش دارد. صاحب اخلاق حمیده. خوش کردار. خوش عمل
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ قَدد / قَ)
خوش قامت. خوش بالا. رشیق. متناسب القامه
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ لِ)
خوش صورت. خوبروی. خوشگل. نیکودیدار:
فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست
سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام.
سوزنی.
با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش
بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا.
خاقانی.
چو گرگ اجری از پهلوی زاغ کم خور
که بر خوان چنان خوش لقائی نیابی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
ستور راهوار. (ناظم الاطباء). اسب خوش رفتار. اسب مطیع و خوب رو. اسب غیرحرون و تندرو، طعام لذیذ و نرم. (لغت محلی شوشتری) ، کنایه ازمعشوق با غنج و دلال. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ رِ)
آنکه با رزق است. آنکه روزی او خوب است. پرروزی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نَ)
آنچه دارای رنگ و نگار و نقش خوب باشد. (یادداشت مؤلف) ، خوش قیافه. خوش پیکر. (یادداشت مؤلف) ، خوش اقبال. (یادداشت مؤلف) ، آنکه در قمار غالباً نقش های خوب آرد. (یادداشت مؤلف). که در قمار با آوردن نقشهای مناسب برنده باشد
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ /خُشْ رَ)
تملق. چاپلوسی. خودشیرینی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نَ)
نام فاحشۀ اصفهانی که شیخ شاه نظر متولی مزار شاه رضا در عقد نکاح آورده بود چنانچه نصیرآبادی در شرح حال او نوشته. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ رَ)
به کنایه بدرگ و بداصل. بدجنس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ گُ کَ دَ)
چاپلوسی کردن. خودشیرینی کردن. تملق گفتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ/ خُشْ رَهْ)
خوش راه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش لقا
تصویر خوش لقا
زیبا روی خوب چهره زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش نقش
تصویر خوش نقش
خوش نگار، خوش بیار
فرهنگ لغت هوشیار
خوش منظر، خوش سیما، خوش قیافه، خوش برورو، خوش شمایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تملق، چاپلوسی، مداهنه، خودشیرینی، خوش خدمتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تملق گفتن، چاپلوسی کردن، مداهنه گری کردن، خوش شیرینی کردن، خوش خدمتی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد